عجب آدمکایی پیدا میشن

ساخت وبلاگ
چرا هنوز یه رابطه عاشقانه رو تجربه نکردم؟لطفا کسی نیاد بگه خوش به حالت و از مزایای سینگلی و مصیبت های تو رابطه بودن برام بگه!24 سالمه و حق دارم در این باره کنجکاو بشم.و هنوز نمیدونم چرا تا متوجه میشم کسی ازم خوشش اومده زود دکش میکنم!و از همه عجیب تر چرا هنوز دارم به اون پسری که 20 مهر سال 98 دیدمش فکر میکنم!خب شبیه شخصیت خیالیم بود اوکی اسمش هم دقیقا آرش بود اوکیولی .................................من از این بابت عصبیم و اینجا محل تخلیه روحیه داغون منه!لطفا کسی برام نظ اعصاب خورد کن نذاره!حرفای گل و بلبل هم نمیخوامنمیدونم حتی چی میخوام بشنومولی محتاط کامنت بذاریداز دوستای مهربونی هم که برام کامنت گذاشتن و من بهشون سر نزدم معذرت میخوام چون من بعد مدتی اومدم و الان میخوام بشینم نظراتتون رو بخونم هر چند فکر کنم زیاد هم نیستن!♥ نوشته شده در شنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۲ ساعت 0:51 توسط زهراموسوی : عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 13:06

من رو وسط خیابون ول کرد تا باقی رو اسنپ بگيرم

اسنپ خنگ کلی منو رو کاشت

ساعت سه ظهر

استرس و اضطراب

سرگیجه

سرگیجه

سرگیجه

نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۲ ساعت 2:7 توسط زهراموسوی :

عجب آدمکایی پیدا میشن...
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 13:06

این روزا درگیر اینم که چطور میتونم خودم و افکار و اعمالم رو یکپارچه کنم!علایقم یه طرف دیگه میرنمن خودم یه طرف دیگه رو پیش گرفتماز طرفی کارایی که باید انجام بدم رو هم ول کردم و دور خودم دارم میچرخمنمیدونم چرا اصلا شبیه تصورات بچگیم نشدماز طرفی حس میکنم سنم خیلی رفته بالا و 24 ساله بودن واسه خیلی کارا رو انجام دادن دیرهاز طرفی میگم من خیلی سنم کمه و هنوز بی تجربهاز طرفی چهره ام تو هجده سالگی گیر کردهافکار به بلوغ شونزده سالگیه یا نه چهارده سالگیهچون هنوز همون درگیری ذهنی ها رو دارم! و مثه همسن و سالام نیستم!از طرفی سنم هی میره بالاهعیچی میگم!؟♥ نوشته شده در پنجشنبه چهارم آبان ۱۴۰۲ ساعت 0:2 توسط زهراموسوی : عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 23 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:33

رییسم از وقتی که فهمیده بود مینویسمازم خواست که براش ایده کلیپ طنز اینستاگرام بنویسم و بهم گفت که خیلی ها از این کار پول درمیارنو بهم پیشنهاد داد که منم بنویسم.خلاصه من پشت گوش مینداختم و فکر میکردم مثه قبل نمیتونم طنز بنویسم.و بلاخره بعد کلی کلنجار رفتن و برگشت به داده های قبلی و اعتماد به مغز قشنگمتونستم تو بیست دقیقه بنویسم!باور نمیشه! امیدوارم حالا واقعا حمایت کنه و من بتونم هم رشد کنم هم درآمد جدا داشته باشم♥ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 23:52 توسط زهراموسوی : عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 23 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:33

دو هفته بیشتره که درگیر اینم که رمانم رو که انجمن، نویسندگی که اسمش رو نمیبرم، از دسترسم خارج کرده رو پس بگیرم!انقدر که تو حرف زدنشون تحقیرم کردن و من باز صبوری کردم و التماس و خواهش کردم که از خودم بدم اومد.با اون همه دویدن ها من، هنوز هم بهم ندادنش! و اعصابم رو خورد کرده!دلم میخواد رمانم رو به محض اینکه بهم دادن بردارم و ببرم یه سایت دیگه منتشر کنم و دلم خنک شهاعصابم خورده که تو این سن هنوز رمانم رو چاپ نکردم و بدتر اینکه انقدر احمق بودم که التماس این و اون کردم.از طرفی هم بهشون پیام دادم که حالا میگید رمانم رو تموم کنم و میذارید در اختیارم و منت میذارید!حداقل از رمانم حمایت کنید تا دیده بشه! آخه انجمنی که ناظر نداره و بازدید نداره و کلا دو تا رمان درحال تایپ داره نشون دهنده اینه که به نویسنده هاش اهمیت نمیدهنمونه اش من که رمانم رو از دسترسم خارج کردن هیچ تحقیرمم کردن.شما چی میگید!؟ رگ غیرتم بزنه بالا و رمانم رو به محض آزادی بردارم و ببرم یه سایت دیگه که بازدیدش بالاست و حمایت میکنه!؟این دو هفته که همش اعصابم خورد بود و ناراحت بودم سر این بود که همش کارم شده بود التماس!حتی بلد نیستن دلگرم کننده حرف بزنن!انقدر عصبی بودم که و احساساتم تحت حرف اون مدیره قرار گرفته بود که، خودمم تو ذهنم خومو تحقیر میکردم و حس بد بهم منتقل شده بود!لطفا بهم بگید که رمانم رو تو چه پلتفرمی منتشر کنم بهتره؟بهم پیشنهاد بدید.مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی♥ نوشته شده در دوشنبه سوم مهر ۱۴۰۲ ساعت 0:22 توسط زهراموسوی : عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 4:08

وقتی عصبی هستید بنویسید؟ حتی به غلط!مثه نوشته قبلیم که هر کی بخونه میگه دو کلاس سوادم ندارم!ولی دوستان من همین چند خطم میدونم قرار گند بزنم جون عصبیم و ای که معلومه جمله بندی هام میریزه بهم!حوصله هم ندارم برم ویرایش کنم!اینو گفتم که نیاید بگید تو که میگی نویسنده ای چرا نوشته ات پر از ایراد نگارشیه!نگید لطفا!حوصله ندارم واقعاو اینکه فقط بهم سایت پر بازدید برای نشر رمانم پیشنهاد بدیدبا تشکر فراوان♥ نوشته شده در دوشنبه سوم مهر ۱۴۰۲ ساعت 0:27 توسط زهراموسوی : عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 4:08

خب میخوام قبول کنم فقط واکنشم به قضیه پس گرفتن رمانم پرخاشگرانه بود!ولی نکه از موضع خودم بیام پایین و به اونا تماما حق بدمولی اینکه میخواستم برم تو یه سایت دیگه یکم پرخاشگرانه بود، پس به مدیر اصلی پیام دادم و گفتم که ناراحت بودم و میخواستم برم ولی الان فهمیدم شما هم حق داشتید و دل شکسته بودید.حالا بماند که چیشد اینو گفتم.خب دیگه فکر کنم بعد بیست چهار سال عمر دارم بلاخره بزرگ میشم♥ نوشته شده در پنجشنبه ششم مهر ۱۴۰۲ ساعت 0:53 توسط زهراموسوی : عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 4:08

بیست مهر سال نود و هشت من دقیقا با آدمی رو به رو شدم که بشدت شبیه شخصیت خیالیم بود!واقعا ازش خوشم اومده بود و حتی تو ذهنم میگفتم حتما اسمش آرشه!چون اسم شخصیت خیالیم آرش بود!و بعد کلی تحقیقات سری! که حتی نصفش تو گوگل بود! فهمیدم اسمش واقعا آرشه! تمام این مدت این کراش در حد اینکه کراشه باقی موند و من تمام این مدت برای بهترین رفیقم ماجرا ر تعریف میکردم که تو دانشگاه دیدمش و امروز این رو پوشیده بود امروز اینکار رو کرد!امروز اومدم از جلوش رد بشم، خودکارش افتاد زمین رفت زیر میز و من درست ندیدمش!عه یه مدته نیستش!عه دانشگاه مجازی شد!عه کرونا!عه تموم شد!من همچنان تو خیالم بود نه تقریبا همین آقا آرش داستان که غیبش زد! آرش خیالی خودم که همیشه بود و هست!هرچند ناگفته نماند من یه حبیب درون دارم که تا قبل کاراکتر حبیب تو لیسانسه ها من بین دوستای مدرسه و دانشگاه و کلا ارتباط دورم معروف بودم.کراش های ایرانی خیالی کره ای و...حتی کارم به جایی رسید روی ابوطالب هم کراش زدم! البته بماند که ابوطالب چون من رو میخندوند و من تو دوران افسردگی شدیدی که بودم خوب بود برام!شاید بگید ابوطالب کیه!؟ نمیگم چون مگه چندتا ابوطالب میشناسید!؟ یه دونه بود محض نمونه بود اونم تو خندوانه بود!و کراش کره ایم نام جوهیوک که طولانی ترین کراش کره ای من بود و هنوزم هست!اصن یکی از دلایل سینگلی من تو این سن و عدم تجربه واقعی رابطه اینه که من به کراش های خیالیم هنوز وفادارم و همچنان منتظرم که عشق واقعیم سر از زندگیم دربیاره!حقیقت اینه که داستان عاشقانه ای ندارم برای تعریف جز اینکه همه چیز یه طرفه بوده و از سمت من شروع شده و درون من مونده!ولی دروغ چرا؟ پارسال دی ماه که دزده عوضی کیفمو زد پلیسی که اومد سر صحنه عاشقم شد و تا چند عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 42 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 14:37

داشتم با خودم فکر میکردم چرا کسی برام نظر نمیذاره!بعد دیدم اوف قسمت نظر های تایید نشده ام ترکیده! البته الان نه تقریبا همون سال 97/98/99! !وبلاگم اون موقع محبوب بود و خودمم فعال بودم!بعد نشستم یه سی تایی ازشون خوندم و یه چندتایی هم تایید کردم و به یه چندتایی هم سر زدم که متاسفانه بعضیاشون وبلاگشون رو جمع کرده بودنبعضیا هم دو سال یه سالی میشد به وبلاگشون سر نزدن!به هر حال هم خیلی وقته پیامی نگرفتم هم خیلی وقته یه وبلاگ درست و حسابی مثه جو اون زمانا ندیدم!برام کامنت بذار تا به وبلاگت سر بزنم.امشب هم ناراحتم هم اعصابم خورده!شاید بعدا دلیلش رو نوشتم.♥ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 0:51 توسط زهراموسوی : عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 43 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 14:37

دارم فکر میکنم که چه ایده ای رو اجرا کنم تا بتونم از این روزمرگی دربیام و از دنیای محدودی که ساخته شده برام بیرون بزنم.تمرکز و فوکوسم رو روی چی بذارم که نتیجه بده؟دقیقا نمیدونم چه غلطی باید کنم؟خیلیا میگن " بابا ما هم همینیم"ولی دروغ محضه! فقط یکی از همون آدمایی که این حرف رو بهم زد و گفت منم نمیدونم دارم چکار میکنم؟توی شغلش ترفیع گرفته و حقوقش بالای یازده دوازده میلیونه! تفریحش رو داره و با اکیپش برنامه بیرون رفتن داره! با کسی که دوستش داره کلی وقت میگذرونه و خانواده اش باهاش مشکلی ندارن! هر استایلی که بخواد میتونه بزنه! و از طرفی مسافرت ها تفریح های خانوادگی هم داره!و آدمایی داره چه تو حوزه ی کارش چه تو حوزه ی دانشگاه و چه تو رفایقت و خانواده و..... هواش رو دارن!و حالا منی که با روزی بالای هشت ساعت کار حقوق زیر چهار تومنی دارم و تحت فشار خانوادگی و بدون دوستی دور وبرم و تروما های بچگی و دوران نوجوانی و دهه ی بیست سالگیم دارم هر روز رو با روزمرگی میگذرونم!و شغلی که دوست ندارم و رویا هایی که دارن خاک میخورن.بیماری هایی که ترجیح میدادم حداقل وقتی پیر شدم بهشون دچار بشم نه الان!و....تراپی هم تا الان روم تاثیری نداشته!هر روز کتاب رشد فردی و روانشناسی میخونم و پادکست گوش میدوم و محتوا های مفیدی روو دنبال میکنم همون یه ذره درآمدم رو دارم خرج چیزای واجبم میککنم و به سختی پس انداز میکنم.ولی باز امیدی به درست شدن داستان ندارم!هر چند که دیشب بلاخره به خودم گفتم " بیا حداقل این پروژه ی پنجاه رو انجام بده توی پنجاه روز این کارایی که میگه رو انجام بده شاید حداقل یه ورژن ازت ساخت که در برابر مشکلات قوی تر باشی"امروز اولین روز بود!ورزش رو دوباره شروع کردم. منی که دو ساعت ورزش میکردم یه س عجب آدمکایی پیدا میشن...ادامه مطلب
ما را در سایت عجب آدمکایی پیدا میشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zmsazmsa بازدید : 41 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 14:31